وانیاوانیا، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

دختر بهار ، وانیا

زیارت قبول دخترم

  مامان جون اولین سفرت به مشهد مقدس مقارن شد با عاشورا مورخ بیست و سوم آبان 92 که من تو و بابایی از طرف محل کار مامانی از عسلویه با پرواز رفتیم . توی پرواز شما با یه بچه بنام طاها دوست شدی که بعدا توی همون هتل که ما رفتیم اقامت داشتند بااینکه خودت صیحانه نخورده بودی صبحانه ات لقمه درست می کردی تو دهان طاها می گذاشتی . وقتی به مشهد رسیدم بعد رفتن به هتل و استراحت رفتیم حرم که شام غریبان اون باشیم خانمی یه بارون قشنگ و نم نم می اومد شما عاشق شمع گرفتن دو تاشمع گرفتی دستت برای اینکه که خاموش نشه برات گذاشتم توی لیوان بعد هم ازت خواستیم دعا کنی گفتی : خدایا پای مامان آفتاب و عزیز و خوب کن در آخر حاضر نشدی برای ما دعا کنی ولی ما از ا...
30 آبان 1392

ایران لند

میدونم مثل تمام بچه های دنیا عاشق بازی کردن شهریور نود ودو / شیراز/هاپراستار /خلیج فارس/ ایران لند شیطون مامان که دوست داره تمام تکان دهنده ها را سوار بشی   اینم عروسکم که فکرمیکنه میتونه بازیهای بزرگنرهاروهم سوار شه .چون دختر دایی ساره سوار شده شما می خوای شوار شی اینم قطار سواری به اتفاق دختر خاله اینم جمله جادویی که من و وانبا موقع خارج شدن از پارک میگیم                                  بای بای پارک برمی گردیم ...
8 آبان 1392

اولین تجربه اسب سواری

دختر بک یکی دوته ام در یکی روزهای شهریور نود دو مهمون دایی شهریار رفتیم بیرون شهر . کنار یک مزرعه که ذرت کاری بود نشستبم درکنار اون مزرعه یه باشگاه اسب سواری بود وقتی تو رو بردیم کنار اسب اولش ترسیده بودی تصور اینکه اسب که نو نصویر کتاب می دیدی حالا چقدر در واقعیت بزرگ بود . فدات بشم با پشت کاری که همیشه تو کارات از خودت نشون میدی کم کم  ترسو کنار گذاشتی سوار شدی ... البته بک کم ترسو تو صورت قشنگت میشه دید   یعد از اینکه اومدیم خونه دایی با لباس محلی برادر زاده زن دایی عکس گرفتی     اینم عشق مامانی با لباس محلی اطراف شیراز     دوست دارم عزیزم همه جاهای دنیا ببی...
8 آبان 1392
1